سه‌شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵ - ۰۴:۲۹
۰ نفر

میثم میرسعیدی: بدون تردید، فقط بخشی از تفکر، آن چیزی است که می‌توان آن رادرکلاس درس آموخت و تفکر آنگاه که درصورتی عینی ومحقق جلوه‌گر شود، از شکل خام و غیر قیاسی خود بیرون می‌آید.

در این صورت ما‌ - به شرط برخورداری ازقابلیت‌های پیشین -  تفکر خود را زندگی می‌کنیم.

واژه « حکمت» درچنین وضعیتی، درواقع،  همان اندیشه ای است که محتوای آن را به ناخودگاه خود راه داده ایم و آن را  به « موضوع شناخت»  خود تبدیل کرده ایم.

اگرچه به قول قرآن، انسان‌ها دارای ویژگی‌های بیرونی و درونی گوناگون‌اند واین نشانه سترگی و اعجاز در آفرینش الهی است اما همان سترگی و عظمت درصورتی درقلمرو معنوی روح فرا دست می‌آید که « دانسته »ها صورتی درونی به خود بگیرد.

حکیمان متأله مسلمان، به حکمت درچنین منظری می‌نگریسته اند.این نوشته با محور قرار دادن چنین موضوعی،یادآوری کوتاهی است برای نگریستن به جهان نگره‌های معنوی.

***

انسان وجودی چند‌بعدی است.

برخلاف آن چه که در جهان امروز و دیروز درباره موجودیت انسان و دسته‌بندی او در رشته‌ها و گرایش‌های فکری مختلف بحث می‌شود، وجود ذاتی انسان هرگز محکوم به قرارگیری در دسته ای خاص از ترکیب‌بندی زندگی روزمره نیست، مگر این‌که خود او به طور اختیاری نیرو و توان و هویت خود را تنها در ابعادی کم‌تعداد و محدودکننده مصرف کند.

نگرش‌ها و سلایق گوناگون و البته متفاوت شهروندان جامعه انسانی باعث شده تا جوامع بشری قوانینی آزادی‌مدارانه و مبتنی بر احترام به عقاید و آرای همگی تدوین کنند.

اما این حقیقتی است که هنوز هم کلیت این جوامع نتوانسته اند در تعیین بهترین نحوه تفکر و یا برخورداری از مناسب‌ترین جهان‌بینی برای تمامی‌انسان‌ها، رویه‌ای یکسان ارائه دهند.

پس لاجرم اصل بر « اصالت تفاوت »در شیوه تفکر انسان‌ها گذاشته شد تا بتوان به حداقل برخورد و تنش در روابط اجتماعی نایل شد. صرف نظر از این حقیقت که این تفاهم و عدم تزاحم اجتماعی به صورت بالقوه، جهل جمعی شدید و همه‌گیری را به انسان‌ها تحمیل خواهد کرد.

خدا انسان را در مقابل جهانی از تفاوت‌ها قرار داده است. انسان کاوشگر در پهنه زندگی به سرعت پی به وجود تفاوت ذاتی و ماهوی بین پدیده‌های اطرافش و خودش می‌برد و مشکل چندانی در تنظیم نحوه ارتباط با دیگر پدیده‌های مادی اعم از جماد و نبات و حیوان پیدا نمی‌کند، اما همین ذهن خلاق وقتی به هم‌جنسان خود می‌رسد، با جهانی دیگر و لبریز از شگفتی‌ها و درک‌ناشدنی‌ها روبه‌رو می‌شود که در عین تشابه با وجود خودش، ملاک‌ و عملکرد متفاوتی را به نمایش می‌گذارد.

در این حال انسان از کلیت انسانی اولیه تبدیل به پاره‌هایی به نام موجودات انسانی می‌شود که هریک تنها دارای درجاتی از تشابه به الگوی اولیه خود هستند، و البته همگی‌شان از شأن و حقوق انسانی یکسانی بهره‌مند هستند.

به بیان بهتر همگی‌شان دعوی و درخواست شأن کامل انسانی را دارند.

قرآن بارها و بارها به وجود تفاوت در رنگ و شکل و زبان و قومیت و... اشاره کرده است و آن را از معجزات خلقت برشمرده است.

حتی می‌توان در مواردی هم به بیان وجود برتری‌هایی در پاره‌ای از انسان‌ها نسبت به دیگران برخورد کرد. بزرگی این سؤال که چرا ما مثل هم نمی‌اندیشیم، در حالی که همگی یکسان هستیم، پارادوکس‌های بزرگ مربوط به عدل الهی و جبر واختیار و انحصار معنویت و... را ایجاد کرده است؛

پرسش‌هایی که پایه اساسی بسیاری از گرایش‌های فکری و نحله‌های عرفانی و کنجکاوی‌های فلسفی ما را تشکیل داده است.

***

«حکمت» به سان خورشید است: رشته‌های نورانی به همه جهات پراکنده می‌کند و این جهات، همان سمت و سوهایی است که مجموع موجودات انسانی به صورت اختصاصی از آن مناظر به جهان نظاره می‌کنند.

حکمت در این بیان، به رسمیت شناختن تمام التهابات، گرایش‌ها، امیال و تفکرات انسانی است.

فروید هنگامی‌که به وجود شخصیت زنانه در وجود مردان و بالعکس اشاره می‌کرد،در حقیقت به وجود اصلی درجهان اشاره کرد که هر نیروی آشکاری درجهان، نطفه‌ای از نیروی مخالف خود را در بطن خود حمل می‌کند.

این اصل همان‌طور که در نشان ذن نمودگار است، از تعادلی پایدار و در عین حال متحرک و طیف‌گونه صحبت می‌کند که چرخه‌های حیات و ممات را به عنوان اساسی‌ترین اصل خلقت به تصویر می‌کشد.

پس صفت «حکمت»، توانایی گسترش و بسط اندیشه‌ها و امیال و نیروهای ذهنی انسان در تمامی‌جهات است.

می‌دانیم که به طور قطع هر انسانی تحت سیطره و غلبه میلی و اندیشه‌ای بر دیگر قوای فکری خود است.

به سان عارفی که ترجیح می‌دهد عارفانه بزید و یا فیلسوفی که با درک استدلالی به جهان می‌نگرد.

اما همین عارف با نگرش به اجتماع و برخورد با اندیشه‌های فلسفی -  در صورت برخورداری از ضمیر باطنی آماده و حساس‌- می‌تواند بخش نامکشوف درونی خویش برای خود هویدا سازد و ساختاری منطقی و اصول‌گرا را در نهاد خود پیدا کند تا ناخواسته دارای حس تعادلی آسمانی در درک ابعاد تقدیر زندگی و حیات خود شود و در قضاوت‌های حکمی‌خود اصطلاحات منصفانه‌تر رفتار کند.

فلسفه و عرفان فقط دو سوی مخالف از مجموع پیکان‌هایی هستند که از نقطه وجود انسان منکسر می‌شوند.

هر فردی مکلف است برای حکمت‌آموزی به تحصیل جمیع نگرش‌های فکری و حسی بپردازد و در این امر هرچه کوشاتر باشد و اطلاعات موردنیاز را به صورت گسترده‌تر و یکنواخت‌تری گردآوری کند فرآیند تبدیل اطلاعات به «آگاهی» در ضمیر ناخودآگاه او صورت منسجم‌تری یافته و به دریافت‌های دقیق‌تری از ظواهر حیات دست می‌یابد.

خوشبختانه از سوی دیگر متن حیات و تقدیر زندگی نیز قوانین خود را به روشنی در اختیار جویندگان حقیقت قرار می‌دهد وبه سرعت بر سالک راه عیان می‌شود که در عین وجود تنوع ساختارهای حیاتی و عملکردهای تقدیری در متن زندگی، می‌توان به اصول و قواعد ساده‌ای رسید که همواره در طول حیات تکرار شده‌اند. شاید در ابتدای مسیر، رسیدن به چگونگی ارتباط بین پدیده‌ها برای دانشمندان مشکل بود، ولی تاریخ علم، بیانگر این حقیقت است که مجموعه فرمول‌ها و قواعد ریاضی، فیزیک، شیمی، روانشناسی، پزشکی، فقه، فلسفه و... همگی در حال ساده شدن و رسیدن به فرمول‌های بنیادی هستند و به طور شگفت‌آوری می‌توان امروزه شاهد بود که جهان‌بینی یک فیلسوف چقدر به هستی‌شناسی یک فیزیکدان و یا حتی جامعه‌شناسی یک مردم‌شناس نزدیک شده است.

***

در مباحث هستی‌شناسی نوین به سرفصلی تحت عنوان « علم سنتز» برخورد می‌کنیم که دارای تعاریفی مشابه از« حکمت» در فلسفه اسلامی‌است.

علم سنتز اطلاعات جمیع علوم را معتبر دانسته و به ایجاد ارتباط بین این دانسته‌ها همت گمارده است و با تکیه بر نکات مشابه و نشانه‌های همگرایی در این رشته اطلاعات، سعی در ایجاد یک نگاه کلی و همه‌جانبه در فرد حامل اطلاعات مزبور می‌کند تا بدین وسیله آگاهی لازم نسبت به جایگاه و زمان وقوع هر پدیده در ذهن فرد به وجودآید که دراین حال او را« آگاه »می‌نامند.

این آگاهی قدرتی را در فرد متجلی می‌سازد تا در صورت صلاحدید بتواند اختیار انجام یا رد پدیده‌های دانسته‌اش را در پهنه زندگی حفظ کند و این تعاریف و صورت‌پردازی‌ها را به عنوان مثال می‌توان در مراتب بالای درخت زندگی قبالا (عرفان یهودی) و یا شطحیات (عرفان اسلامی) و یا حتی صفت قرآنی«اولی به تصرف بودن اولیای خدا» معادل‌سازی کرد.

به کمک تعادل‌گرایی فکری که حکمت‌آموزی در پی دارد می‌توان به شناخت و درک ابعاد وجودی انسان کامل هم پی برد؛ چراکه می‌توان اظهار داشت که تنها در صورتی که جمیع تمایلات و گرایش‌های انسانی در جهات مناسب و با شدت‌های متناسب گسترش یابند، اوصاف انسانی کامل را می‌توان به نظاره نشست، هرچند که شهروندان عادی جوامع بشری به علت غوطه‌وری در ورطه زیاده‌روی‌ها و تعصبات بیهوده فرسنگ‌ها از حالت آرمانی خود فاصله گرفته‌اند.

***

سهروردی به عنوان عضوی از اعضای متفکران ایرانی که خود به داشتن شهروندانی چندبعدی مشهور است از مهم‌ترین کسانی بود که بر وحدت اضداد تأکید کرد و دو شق از مخالف‌ترین مباحث ذهنی بشری را در ظرفی مشترک گنجاند و به واقع لزوم احترام و استفاده همزمان از هر دو را یادآور شد؛

راهی که بعدها توسط صدرای شیرازی به بهترین شکل تداوم یافت و به جایگاهی رسید که حضور این بحث در میان دیگر مباحث هستی‌شناسی، به علت کم بودن تعداد ورزیدگان و متفکران زبده که بتوانند از پس نتایج هولناک و شبه کفرآمیز این نظریه برآیند، رو به خاموشی نهاد؛ چراکه اگر بنا بود بادیدگاه مزبور به تاریخ گذشته و اوضاع سیاسی اجتماعی امروز نگاه شود، خیزش‌های انقلابی عظیمی‌ابتدا در ساختار ذهنی انسان‌ها و تلقی آن‌ها از خیر و شر پدید می‌آمد و در پی آن تغییرات بنیادینی در ساختارهای آموزشی تربیتی، سیاسی اجتماعی و دینی و معنوی ایجاد می‌شد؛

تغییراتی که چه بسا تهدیدکننده‌ای جدی برای نظام‌های معمول حکومتی به شمار می‌روند.

ضرورت دارد تأکید شود مطالب فوق چیدمانی موجز از فهرست بلندبالای مطالب حکمی‌است که به طور گریزناپذیری مبتلا به پهنه ذهنی و اجتماعی انسان متفکر است.

کد خبر 4378

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز